حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز


برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست


ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید


زین دشت برگذر که زمینی است دانه سوز

گفتی چه طایر است دل سینه دشمنت


آتش به خویش در زده و آشیانه سوز

در خرمن زمانه زنم آتش از فغان


شوق تو جان گداز من و من زمانه سوز

چون سیل آتش آمده ام، مست اشتیاق


کز بوسه های گرم شود آستانه سوز

عرفی مجو نهایت ایام دوستی


دریای آتش است محبت، کرانه سوز